فیلم | حکایتی از لطف بی‌پایان حضرت حق
کد خبر: 3899746
تاریخ انتشار : ۰۴ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۵
ملکوت آرامش / ۳۰

فیلم | حکایتی از لطف بی‌پایان حضرت حق

ساعد باقری، شاعر و پژوهشگر برجسته ادبیات، در سی‌امین و آخرین ویژه‌برنامه رمضانی «ملکوت آرامش» دو حکایت از لطف بی‌پایان حضرت حق نقل کرد.

یکشنبه***** فیلم | حکایتی از لطف بی‌پایان حضرت حقبه گزارش ایکنا، ساعد باقری، شاعر و پژوهشگر ادبی، در سی‌امین قسمت «ملکوت آرامش» می‌گوید:
 
‌ای سراسیمه شوق تو فلک
 
سرنپیچیده ز طوق تو ملک
 
داغ بر جان و دل از شوق توییم
 
بنده داغ تو و طوق توییم
 
میل غیر از دل ما بیرون کن
 
شوق خود روزبه‌روز افزون کن
 
با نام خدا، این سلسله برنامه‌ها را آغاز کردیم و حقاً به طرفةالعینی ماه مبارک آمد و گذشت و این آخرین برنامه را هم با نام خداوند آغاز می‌کنیم. من باید سپاسگزار لطف عزیزانی باشم که راه این پیوند را برقرار کردند و هر روز حکایتی، نکته‌ای، نقل قولی از آثار گرانسنگ ادب فارسی، متون منظوم و منثور کهن، خدمت شما گرامیان تقدیم کردیم.
 
«اللَّهُ أَکْبَرُ اللهُ أَکْبَرُ وَلِلَّهِ الْحَمْدُ الْحَمْدُلِلَّهِ عَلَی مَا هَدَانَا وَلَهُ الشُّکْرُ عَلَی مَا أَوْلانَا»
بر یکایک شما گرامیان، عید صبر، عید عزم و استقامت، عید صبر بر طاعت مبارک باشد. همچنین بر دست‌اندرکارانی که این فرصت‌ها را برای ما فراهم کردند، خجسته باد و ان شاء الله ما دیگر بار به لقای این ماه مبارک برسیم، به لطف حق.  
 
در این برنامه پایانی، می‌خواهم حکایتی را از «فیه ما فیه» مولانا جلال‌الدین بلخی بیان کنم و در ادامه سخنی را در پیوند با آن از نصایح لقمان حکیم به پسرش (از تفسیر سورآبادی) نقل کنم.
 
 
گویند: معلمی از بینوایی در فصل زمستان دراعه کتان یکتا پوشیده بود، مگر خرسی را سیل از کوهستان درربوده بود، می‌گذرانید و سرش در آب پنهان. کودکان پشتش را دیدند و گفتند: استاد اینک پوستینی در جوی افتاده است و تو را سرماست آن را بگیر. استاد از غایت سرما و احتیاج درجست که پوستین را بگیرد، خرس، تیز چنگال در وی زد. استاد در آب گرفتار خرس شد. کودکان بانگ می‌داشتند که‌ ای استاد یا پوستین را بیاور و اگر نمی‌توانی رها کن و بیا. گفت من پوستین را رها می‌کنم پوستین مرا رها نمی‌کند.
 
اما ببینید مولانا از این داستان چقدر استنتاج زیبایی دارد. در پیوند با سخن می‌گوید: شوق حق تو را کی گذارد، اینجا شکر است که به دست خویشتن نیستیم به دست حقیم. همچنان که طفل در کوچکی جز شیر و مادر را نمی‌داند. حق تعالی او را هیچ آنجا رها کرد، پیشتر آوردش به نان خوردن و بازی کردن و همچنانش از آنجا کشانید تا به مقام عقل رسانید و همچنین است که تو را اینجا که تویی نگذارد و تو را به آنجا رسد که دانی که این طفلی بود و چیزی نبود.
 
در تفسیر سورآبادی است که اول پند لقمان پسر را آن بود که گفت: اگر تو بهشت را دوست می‌داری، خدای تو طاعت تو را دوست می‌دارد. آن کن که او دوست دارد، تا وی تو را آن دهد که تو دوست می‌داری و اگر تو دوزخ نپسندی، خدای تو معصیتت نپسندد. تو حذر کن از آنچه او نپسندد تا او تو را برهاند از آنچه تو نپسندی.
 
ان شاءالله که دعا‌های همه شما عزیزان مقبول درگاه حضرت حق باشد. این یک ماه در خدمتتان بودیم. یک رانت معنوی برای پدر و مادرم طلب می‌کنم. فاتحه‌ای عنایت بفرمایید. بسیار سپاسگزارتان خواهم بود.
 
حق پشت و پناهتان عزیزان
انتهای پیام
مطالب مرتبط
captcha